حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

مهمونی دیروز ومیزبان ...حمیدجون

دیروز صبح خاله زهرا دختردایی بابایی به اتفاق دختر کوچولوش پریا جون که ٥/٢ ماه از تو بزرگتره   اومدن خونه ی ماوتاشب مهمون مابودند.پریا که تو بدو ورودش بینیشو جمع میکرد میشد مثل   موش مامانش میگفت ...   هرکسی رو که برای بار اول میبینه برای اینکه باهاش ارتباط برقرار کنه این کارو انجام میده   حمیدم که اولش ماتش برده بود بعدشم تا پریا بهش دست میزد ازذوقش جیغ میزد اونم میترسید   و عقب نشینی میکرد   عکسهای حمید وپریا در ادامه ی مطلب...                           &nbs...
28 آذر 1391

مروارید کوچولوی من

سلام بر همگی من بایک هفته تاخیر اومدم.چند روزی خونه نبودیم.   اول یه خبر خوب ٤شنبه اولین دندون حمید رویت شد . مبارک باشه عزیزم آخ اونم چه دندونی باهمون   دندون تازه جوونه زده امروز . . .   . انگشت مامانیو گاز میگرفتی چقدر هم تیزه ماشالا این چند وقت خیلی اخلاقت عوض شده شبا میخوابی تاساعت ٤ صبح ازاون ساعتم بیداری تا٧.کلافمون کردی .برای خوابوندنت مکافات داریم شایدازدندوناته شایدم نه.به هر حال یه کم نق نقو شدی جیغ حیغو ...
26 آذر 1391

چی بگم...

حمیدی ما روز به روز داره شیطنتاش بیشترو پیشرفته ترو جدیدتر میشه تازگیها ازبس بارورویک میزنه به پایه های میز تلویزیون یه کوچولو رنگشو پرونده فعلا که با دستمال دورشو بستیم عاشق سیم هست.توخونه ی ما یه چیزی که خیلی فراونه سیمه.   ...
19 آذر 1391

حمید و همچنان شیطنت

حالا دیگه هر چیز جدیدی که میبینه سریع میره طرفش امروز داشتم لباس پهن میکردم که با سرعت تمام بارورویک اومد وچسبید به لباسهاو میمالید به صورتش میله های رخت آویزو گرفته بود تکون میداد خلاصه یک ساعت با اون ور میرفت .بعدش رفت طرف جارو برقی یه چند دقیقه ای با اون مشغول شد چون سوار رورویک بودی دستت خیلی بهش تسلط نداشت هههههه. بعد رفتی سراغ بخاری که من تو اتاق بودم تا اومدم بیام پیشت یه لحظه دستت رو زدی بهش وعقب کشیدی آماده شدی که گریه کنی که از تو رورویک دراوردمت  خلاصه خیلی باید حواسم بهت باشه کم کم داری شیطون میشی اینم اسناد موجود... شیطون که نیستم میخوام ببینم تمیز شستی مامانی ...
13 آذر 1391